جدول جو
جدول جو

معنی می تاشی - جستجوی لغت در جدول جو

می تاشی
عمل تراشیدن موی گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی تابی
تصویر بی تابی
بی قراری، بی آرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مین باشی
تصویر مین باشی
افسری که فرمانده هزار سرباز بود
فرهنگ فارسی عمید
بی صبری و ناشکیبایی و ناتوانی و درماندگی، (ناظم الاطباء)، بی قراری، بی طاقتی، (فرهنگ فارسی معین)، بیهوده و ناحق، (ناظم الاطباء)، بیهوده، (فرهنگ فارسی معین) :
سوار هنرمند چابک رکاب
که برآتش انگشت زد بی حساب،
نظامی،
، ناصحیح و ناراست، (ناظم الاطباء)، ناصحیح و نادرست، (فرهنگ فارسی معین) :
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی حساب فرزندم،
سعدی،
، کنایه از ظلم و بیداد، (آنندراج) :
تا چند بی حساب به اهل نظر کنی
اینک رسید نوبت روز حساب خط،
صائب (از آنندراج)،
شاهی که بر رعیت خود بی حساب کرد
سیلاب گشت و خانه خود راخراب کرد،
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(میمْ)
رئیس و سرهزار تن سپاهی. رئیس هزار تن از سپاهیان. (یادداشت مؤلف). منصبی در لشکر: به سرکردگی میر فتاح مین باشی، تفنگچیان اصفهانی را در آن قلعه گذاشتند. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 2 ص 453) ، در تشکیلات عسکری عثمانی منصبی دون قائم مقام، در عصر قاجاریه منصبی در سپاهیان سواره. (یادداشت مؤلف) رئیس هزار نفر. آنکه بر هزار تن فرمان راند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صفت و شغل موی تراش. (یادداشت مؤلف). عمل تراشیدن و ستردن موی کسی. (از ناظم الاطباء).
- قلم موی تراشی، قلم که بدان موی ابرو یا پیشانی و صورت زنان را بسترند. موچین. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ خوَ / خُ)
صفت می خوش. نه ترش و نه شیرین بودن. شیرین با کمی ترشی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به می خوش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ)
عمل برکندن نی نیزارها برای اصلاح زمین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی تحاشی
تصویر بی تحاشی
بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی تابی
تصویر بی تابی
بیقراری بیطاقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تراش دادن مس. یا چرخ مس تراشی. چرخی که بوسیله آن مس را تراش دهند: اختراع چرخ مس تراشی که باین چرخ سطح ظروف مسینه را از درون و بیرون نیک صافی و سترده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو تابی
تصویر مو تابی
عمل و شغل مو تاب
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی هزار دار مینرالوژی کان شناسی معدن شناسی. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی تابی
تصویر بی تابی
بی حوصلگی، بی قراری، بی صبری
فرهنگ واژه فارسی سره
بی قراری، جزع، زاری، فزع، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی
متضاد: آرامش، قرار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دروی جو
فرهنگ گویش مازندرانی
نجاری، تراشیدن و آماده کردن مصنوعات چوبی از قبیل: قاشق و
فرهنگ گویش مازندرانی